سلام به همه دوستای عزیزم
به وبم خوش اومدی
امیدوارم که از وبم خوشت بیاد
نظر یادت نره
راستی وب من چندتا قانون داره:
- تا آخر وبمو ببینی
- نظر بزار چون هرچندتا نظر بزاری من دوبرابرشو تو وبت میزارم
- نظرتو درباره پستام بگو
-اگه مطلب یا عکسی خواستی بهم بگو بزارم تو وبم
-فقط نظرای خوب تایید می شن
- خواستی کپی کنی بهم بگو
راستی با تبادل لینک موافق موافقم فقط قبلش خبرم کن تا منم بلینکمت
خوب دیگه برید وبمو ببینید و البت نظرهم بزارید
مر30.بای
چندتا عکس یادگاری
با یه بغضو چندتا نامه
چندتا آهنگ قدیمی
که همه دلخوشیامه
آینه ای که رو به رومه
غرق تو بهت یه تصویر
بارونای پشت شیشه
من و تنهایی و تقدیر
دست من نیست نفسم
از عطر تو کلافه می شه
لحظه ای که حسی از تو
به دلم اضافه می شه
باور نمی شه اما
این تویی که داره می ره
خیره می مونم به چشمات
حتی گریه ام نمی گیره
چشای مونده به راهو
شب تنهایی و ماهو
یه دل بی سرپناهو
من و خونه
ساعت های غرق خوابو
این منه بی تو خرابو
یادت هرگز نمی مونه
نمی مونه نمی مونه
دست من نیست نفسم
از عطر تو کلافه می شه
لحظه ای که حسی از تو
به دلم اضافه می شه
باور نمی شه اما
این تویی که داره می ره
خیره می مونم به چشمات
حتی گریه ام نمی گیره
چشای مونده به راهو
شب تنهایی و ماهو
یه دل بی سرپناهو
من و خونه
ساعت های غرق خوابو
این منه بی تو خرابو
یادت هرگز نمی مونه
نمی مونه نمی مونه
دختر بارون
الان که دارم این پستو مینویسم تو شهر من نم بارون مهمون خیابونا و چتر و پنجره هاست...
دلتون همیشه به با طراوتی بارون
اینکه چقدر از آن روز ها گذشته ...
یا اینکه چقدر هر دو مان عوض شده ایم
یا اینکه هر کداممان کجای دنیا افتاده ایم
اصلا مهـــم نیست !
باران که ببارد هر وقتی که می خواهد باشد
دل هایمان هوای هم را می کند !!!
به کوری چشم تو هم که باشد حالم خوب ِ خوب است
اصلا هم دلم برایت تنگ نشده،
حتی به ...تو فکر هم نمیکنم
باران هم تو را دیگر به یاد من نمیآورد
مثل همین حالا که میبارد
لابد حالا داری زیر باران قدم میزنی . . . . . .
چترت را فراموش نکن ! لباس گرم را هم...
دلگیر نشو از آدمها…
نیش زدن طبیعتشونه!!
سالهاست که به هوایِ بارانی می گویند :
خــــــراب…!
ادامه فراموش نشه
ببار ای بارون ببار
با دلُم گریه کن، خون ببار
در شبای تیره چون زلف یار
بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون
دلا خون شو خون ببار
بر کوه و دشت و هامون ببار
به سرخی لبای سرخ یار
به یاد عاشقای این دیار
به داغ عاشقای بی مزار ای بارون
ببار ای ابر بهار
با دلُم به هوای زلف یار
داد و بیداد از این روزگار
ماهُ دادن به شبهای تار ای بارون
اگر عمیق تر نفس بکشی
مرا به درون خویش میبری
و اگر نفست را باز دهی
به ابرها میسپاری ام
آنقدر سبکم
که با قاصدکی به آسمان می شوم
و با قطره بارانی بر بام تو برمی گردم
برین ادامه یه مطلب قشنگه
ادامه مطلب ...شاید زیاد باشه ولی این میتونه استفاده از تجربه های من باشه
خاطره
همه چیز خوب بود...
همه چیز تا اون روز که تردیدمو کنار گزاشتمو و با خودم گفتم کتایون به خودت بیا مامان از هر کسی بهت نزدیک تره هم صمیمی ترین دوستت میتونه باشه که به درد و دلات گوش بده تو اروم شی و اون تا ابد درداتو تو دلش نگه داره
و هم کسی که پشتته...
اون روزا من با یه دختری به اسم زهرا موسوی حسابی صمیمی شده بودم.پروفایلم همیشه یه جمله شاعرانه از زبان خودم برای اون بود...
زهرا هر روز میومد و میگفت دختری به نام محدثه با دختر عموش زهرا و دوستش نگین پشت سر من حرف در اوردن و میگن من میرم با پسرا دوست میشم
حرفاش توی سرم میپیچید میگفت پسر عموی نگین بهش سیم کارت داده بده به من اگه نگیرم ابرو مو میبره
انقد اون پسر با دخترا بوده که خوب میدونه واسه دخترای پاکی مثل من ابروشون خیلی مهمه...
من انقدر سست اراده و ضعیف نبودم که بترسم خون بابام تو رگام بود.زهرا هنوز داشت حرف میزد و من تو فکر بودم
چند تا جملش قبل از خدافظیش تو گوشم پیچید من که یه ساله دارم به خاطره تو با اون پسره دعوا میکنم پس بدون نمیزارم عقایدت رو زیر پات بزاری تا اخرش پشتتم.
خدافطی کرد و رفت تا خود خونه اشک دم مشکمو اروم کردم.به اتاقم رفتم تنها پناهگاه یه دختر
اونقد گریه کردم که نگو...
اونقد از محدثه با حرفایی که زهرا میزد از کارایی که کرده متنفر شده بودم که سایشم با تیر میزدم
تو کلاس زبان یه نامه تهدید امیز براش نوشتم و رفتم...
تابستون که تموم شد محدثه رو تو مدرسه دیدم محلش ندادم اونم همین طور.حتی نیومد از خودش دفاع کنه و این کارش شک منو به یقین تبدیل کرد.
طی اتفاقایی مدیر مدرسه فهمید...
من نمیخواستم هیچ کسو پیشش خراب کنم پون دلنازک بودم
اون روزا گذشت و تو گذشته جا موند
یه هفته بود وقتی از مدرسه برمیگشتیم پسره قدبلندی تا خونه دنبالمون مثل سایه میومد.همون روز که تردیدمو کنار گزاشتم به مامانم گفتم همه چیرو ...
با ماشین اومده بود مارو تعقیب میکرد من همه چیزو میدونستم.
من سر کوچه با موسوی خدافظی کردم
مامان که اومد خونه گفت پسره به زهرا میگفته من همه ی نامه هاتو جمع کردم دیگه مخم نمیکشه و این چیزا
گفت کتایون دیگه حق نداری با این دختره بگردی
اخه چه طور امکان داشت اون دختر چادری سید بود...
تو مدرسه بهش گفتم مامانم دیده دروغ سر هم کرد که اون روز مامانم همونجا اومد اون دختره دیگه ای بود و مامانم هم دعواش کرد
اینا تموم شد و من پنهانی از روی وابستگیم به زهرا باهاش دوست بودم
فاعزه و ستاره یه روز بهم گفتن موسوی رو تو حالت هایی بدی دیدن
با پسرا قرار گزاشته بوده...
از ظهر تا غروب با دوتا دختر به اسم فاطمه و نگین که تازه به مدرسمون اومده کوچه هارو متر میکنن
منم یه نامه براش نوشتم از اون چیزایی که مامانم دیده بود و فاعزه تعریف کرد و گفتم دوستی ما تمومه
اون روز خیلی گریه کردم... خیلی بد ضربه خوردم
اره دوستی مثل بستن دکمه های لباسه تا وقتی تا اخر نبندی نمیفهمی بالا پایین و اشتباه بستی...
طی اتفاق هایی فهمیدم حرفاش درباره محدثه و دختر عموش و نگین دروغ بوده
حالا ما هشت نفر
کتایون
لعیا
زهرا اون زهرا که دختر عموی محدثه هست نه یکی دیگه
ستاره
فاعزه
نازنین
محدثه
نگین
شدیم یه اکیپ که کل کلاس بهمون حسودی میکنن
گول یه دختر چادری که هم سیده هم ادعای نماز خوندن داره رو نخورین...
خطرناک ترین خوردنی دنیا گول ظاهر ادماس
باران ترانه ی زنگیست در تارو پود دنیا
باران بوسه خداست بر سر زمین خاکی
دوستت دارم باران همیشه ببارد
تا جاده ی زندگی ام خیس شود از نغمه های پاک آسمان
می گویند با آغاز فردایی دوباره و روشنایی خورشید زندگی آغاز خواهد شد
اما من فکر می کنم زندگی معنایی خاص پیدا میکند
هنگامی که قدم میزنیم
در جاده ایی که با طراوت باران خیس شده باشد...
خیلی مدیونم
به کسایی که ...
باید بدی هاشون رو جبــــــــــران میکردم ولی
ساده ازشون گذشتــــــــــــم
غصه میسوزد مرا ، باران ببار
کوچه می خواند تو را ، باران ببار
ابرها را دانه دانه جمع کن
بر زمین دامن گشا ، باران ببار
خاک اینجا تشنه ی دلتنگی است
آسمان را کن رها ، باران ببار
باغبان از کوچه باغان رفته است
ابر را جاری نما ، باران ببار
موج میخواهد بیابان سکوت
با خوِد دریا بیا ، باران ببار
تا بیاید آن بهار سبز سبز
تازه تر باید هوا ، باران ببار
سینه ام آشوب و دل خونابه است
دیشب به صدای باران فکر می کردم
و این که چقدر عاشق بارانم
و چند وقت است زیر باران راه نرفته ام
و تو چقدر شبیه باران بودی...