بــــــــــــــــــاران بـــــــــاش

هَمیشہ بـاید کَســـ ـے باشد کہ مَعنے ِ سه نقطه ے انتهاے ِ جُملـــه هایت را بفَهمد...

بــــــــــــــــــاران بـــــــــاش

هَمیشہ بـاید کَســـ ـے باشد کہ مَعنے ِ سه نقطه ے انتهاے ِ جُملـــه هایت را بفَهمد...

ببار ای بارون




ببار ای بارون ببار
با دلُم گریه کن، خون ببار
در شبای تیره چون زلف یار
بهر لیلی چو مجنون ببار ای بارون

دلا خون شو خون ببار
بر کوه و دشت و هامون ببار
به سرخی لبای سرخ یار
به یاد عاشقای این دیار
به داغ عاشقای بی مزار ای بارون

ببار ای ابر بهار
با دلُم به هوای زلف یار
داد و بیداد از این روزگار
ماهُ دادن به شبهای تار ای بارون





اگر عمیق تر نفس بکشی

مرا به درون خویش میبری


و اگر نفست را باز دهی


به ابرها میسپاری ام


آنقدر سبکم


که با قاصدکی به آسمان می شوم


و با قطره بارانی بر بام تو برمی گردم 


برین ادامه یه مطلب قشنگه

میدانستم عاشق بارانی ، 


آنقدر اشک ریختم تا خورشید بتابد بر روی سیل اشکهایم ،


تا اشکهایم ابر شود و باران ببارد


این اشکهای من است که بر روی تو میبارد


آسمان با دیدن چشمهای من می نالد


عشق همین است و راه آن نفسگیر 


باز هم میخواهم عشق را با تمام دردهایش،


دردهایی که درد نیست چون دوایش تویی


خیالی نیست دلتنگی ها و بی قراری هایش، چون چاره اش تویی


عزیز من تویی، در راز و نیازهایم تنها تویی


با تو بودن یعنی همین ،


یعنی من عاشقم بیشتر از تمام عشقهای روی زمین


عزیزم خیلی دوستت دارم ، تنها همین احساس است که در دل دارم


این کلام جاودانه را از من بپذیر ، در روزی که قلبم درونش غوغاست ،

این احساس صادقانه را از من بپذیر ، در روزی که حال من حال خودم نیست

 

نظر میخوام

نظرات 2 + ارسال نظر
Baran 29 اسفند 1395 ساعت 17:02

کتایون بانو جان
قربان دوچشم می گون تان عزیزمادر

عزیز مادر؟!

Baran 28 اسفند 1395 ساعت 21:12

سلام بارانا جان
زچه گریه می نمایید؟دلمان گرفت

اسمم کتایون عزیزم
نظر نمیدن که مام گریه بکونیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد